شادمانی بی سبب ...

ساخت وبلاگ
یه پست در مدرسه ....بعد تقریبا فکر کنم یکسال قران از حفظ خوندم برای مسابقه اونم به اجبار پرورشی ... داور هم کسی بود که سری قبل باعث شد الان 2ساله مسابقه نرفتم ... کسی رو اول کرد که برای خوندنش اونجا بودم ... دوم شدم ... جایزمو هم نگرفتم چون اول بودم مطمئن بودم ... بعد اونم دیگه مسابقه نرفتم و بعد مد شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 181 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 15:21

امروز عالی بود@_@

آجووون آخرین روووز بود هاهاهاها

شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 15:21

دیروز کتابای سال قبل رو داشتم همینطور ورق میزدم  حاشیه ی کتابام پره از نوشته تصمیم گرفتم بخونمشون به یکی رسیدم تاریخ و ساعتم داشت ... یه سری خاطرات مرور شد و یه آشنا برام فرستاده بود و جملش این بود ... (آبی باش مثل آسمان تا برای دیدنت همیشه سر به هوا باشم) ساعت2:8 دقیقه بامداد و یادمه اونموقع من فرد شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 180 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 15:21

خسته ام

دیگر بریده ام

از همه چیز



شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

خیلی خوبه که اوج خستگیت باشه و تنها داری درس میخونی با تمام بی حوصلگی یهو کسی بهت زنگ میزنه که با تمام وجود دلتنگش بودی و انقدری باهاش حرف نزدی صداشو نمیشناسی و بعد کمی وقتی میفهمی کیه جیییییییییغ میزنی که فلانی تویی؟؟؟ تنها کسی که اجازه داره فاطی صدام بزنه هرچند دعواش میکنم ولی خب....اینکه میزون تا یک ساعت بعد تماس بپری بالا پایین و ذوق کنی .... خیییییییلی خوبه ... کاش بشه یه بار ببینمش ... هرچند دیدمش ولی مثل احمقا بغض کردم زودی ازش دور شدم  ولیییییییی خیلی خوب بوووود دعا میکنم که عید امسال باهامون باشه ... بریم مسافرت باهم ... شخص هوادار خخخخ با اینکه ازم خیلی دوره بدجووور هوامو داره ...قبلا هم همینطور بود ...اقای هوادار هوادارتم ...کااااااااش اینجا رو میخوندی:)) شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 186 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

این روزهـا کسـی، به خـودش زحمـت نمیدهـد یک نفـر را کشـف کنـد ، زیبـایی هـایش را بیـرون بکــِشـد ، تلخـی هـایش را صبـر کنـد ... آدمهـای ِ امـروز، دوستـی هـای ِ کنسـروی می خواهنـد ! یک کنسـرو که درش را بـاز کننـد ؛ بعـد ...یـک نفـر، شیرین و مهـربـان، از تویش بپَـرد بیـرون ! و هی لبخنـد بزنـد و بگویـد : " حـق بـا تـوسـتــــ " ... 

شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

راستی بچه ها آلبوم مهدی احمدوند عالیییییییییییییی بوووود 

به نظرم سبک های مختلف و واقعا خیلی عالی بود حتما گوشش کنید^_*

شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

مهدیسم آسمانی شد ...

خواهرم رفت ...

نامرد

تنهام گذاشت بی معرفت ...

26/10/95

شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 162 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

امیدوارم بتونم ادامه بدم ... شدم آدم پنج سال پیش وقتی که اون رفت ... اون دفعه میشد دوباره شروع کرد ... و میدونستم که از من میلیون ها کیلومتر فاصله داری  از اون وقت تاحالا کوچک ترین خبری ازت نشده واقعا دیگه کسی نیست که بتونم باورش داشته باشم واقعا دیگه تهی شدم ...  نه توانی دارم و نه ... دیگه من نمیتونم برگردم ... انگار دیگه فقط یه جسمم هیچ چیزیو حس نمیکنم ...هیچ چیز به درجه180تا تغییر کردم یعنی از این رو به اون رو ... کاش بشه یکم بتونم کنار بیام مثل اونموقع و بتونم زندگیمو کنم تو قول داده بودی میای و منم میبری پس چیشد ... کم آوردم دیگه خسته شدم ... شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

تولدش بود امروز  بامداد بود ... باهم حرف زدیم تبریک گفتم قبول کرد و خواست گله کنه از نبودنم راهش رو بستم دیگه دیر بود ... دیگه نمیتونستم مثل قبلا به خاطرش و حرفاش تا صبح چشم رو هم نزارم اونموقع ها تموم شده ... گفتم خوابم میاد خدافظ  گفت که بدش میاد و اینا ... باز راه حرف دوباره رو بستم گفت خداحافظ ... گفتم خداحافظ  و یه پیام دیگه با این متن که ... برای همیشه از طریق دوستم میدونستم حالش بده ولی اصلا برام مهم نبود اصلا  دیگه جواب نداد ولی دوست مشترکمون دربارش گفت قبلا چندبار به خاطرم گریه کرده بود ... دیشب هم گریه کرد ... دیوونه شده بود انگار هرچی بهش یادگاری داده بودم هرچی عکس هرچی ویدیو تقدیمی ... همشونو نگه داشته بود حتی مانی که براش نوشته بودمو ... احمق برای دوستمون میفرستاد و گریه میکرده دوستم واسم فرستاد پیاماشو و من فقط از خنده دل درد گرفتم اخه من هیچکدومو یادم نمیومد هیچکدوم اونهمه تقدیمی اونمهمه .... فقط یکیشو یادم بود متنی که رو دستمال کاغذی بود و واسه چند تا از دوستای صمینی داده بودم اما حتی نمیدونستم کجاست ... فقط عاشق اون دکلمه ام ... حتی اونم نگه داشته بود  تک تک خاطرات یاد شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

جانان من همگی دلتنگیم ... فصلیست که قرار بود خوب خوب شوی ... قرار بود نذرت کنیم در این فصل ... نذر خانم فاطمه ی زهرا ... چه شد؟؟ اینهمه عجله داشتی برای رفتن ! تو که خود به من وفا آموختی ... این بی وفایی و بی معرفتیت را بگذارم به پای چه؟؟ چند روز دیگر میشود چهل روز ... جانان من چهل روز است که ندیدمت حتی جان ندارم بیایم بر سر خاکت به نزدیکی آن مکان میرسم دست پایم به شدت میلرزد و تنم را لرزه ی شدیدی فرا میگیرد چقدر دلتنگتم ... یادت است؟؟روزای آخر گله میکردم که خواهری ندارم! یادت است گفتی من خواهرت! یکبار نگفتمت خواهر ولی وقتی که بر روی دوش مردم بودی با تمام وجود فریاد میزدم  آبجی... آبجی جونم  میدانی؟ هنوز باور نکرده ام میگویم بازمیگردی ... ندیدنت به هفته و خیلی به ندرت کشیده بود  ولی چهل روز؟؟ کجا دردم را بگویم ؟؟؟ کجا فریاد بزنم که تو نرفتی ... بردنت ... وجودم میدانی چیست خوشحالم از اینکه روز های آخر لحظه به لحظه باهم بودیم  ... ولی چه میشد مگر نمیرفتی!! همه ی کارهایت همیشه حساب شده و نظم دار بود ... شاید این هم نظمی درونش بوده ... اما خوب است که هرکس از تو یاد میکند از خوبی ها و لبخند شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 146 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52

امروز مادربزرگ در ماشین حرفی زد که برای چند لحظه چشمانم باز ماند گفت میخواهد برای روزهای آینده که قبل عید باشد بلیطی هوایی به مشهد جور کند و برود با این حرف گویی پتکی بر سرم خورد:| من در حال نقشه کشیدن بودم که اگر والدین راضی نبودند عید او مرا به مشهد ببرد زیارت لازمم ...زیاااااد بعد چند لحظه گفت دوتا بلیط میگیرد که برادرمم را با خودش ببرد که با گفتن این حرف دلم هوس کرد جیغی بکشم که: پس من چیییییییییییییییییی؟؟؟؟ خود را نگه داشتم ولی مادر را راضی میکنم که همزمان با آنها بلیطی نیز برای بنده ی خ ا ک ب  ر س ر جور کند اگر بطلبد برویم و قول میدهم که درس هایم را نیز برسانم:| ولی خدا خدا میکنم که جور شود یعنی میشود؟؟ امسال قرار بود هنگام سال تحویل انجا باشیم بعد شد سری دوم تعطیلات عید و بعد پدر جان پشیمان شدند کماکان:| البته احتمال میدهم ... ولی تمام تلاش خود را میکنم و میدانم که با مادربزرگ بسی خوب است از هر جوانی سفر با او بهتر است ... دوسش دارم فراوان امیدوارم که بشود +فکر کنم باید تو این چند وقت درس هامو خوب بخونم تا راضی باشن:| شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 3:52